جامعه شناسی متن و حاشیه |
💢به جای تقسیم بندیهای طبقاتی، میتوان جامعه را به دولایه و یا دو ناحیه «جمعیت در متن» و «جمعیت در حاشیه» تقسیم کرد. در یك جامعه شهری ، هم با جمعیت در متن روبر هستیم و هم با جمعیت در حاشیه. اگرچه تقسیم بندیهای جغرافیایی در تقسیم جمعیتهای در متن و جمعیتهای در حاشیه مهم و مؤثر هستند، اما تنها تقسیم بندیهای جغرافیایی نیست كه مفاهیم متن و حاشیه را دامن میزنند.
💢برای جمعیتهای در متن ویژگیهایی برشمردم كه اهم آنها عبارتند از: در متن بودن، در تغییر و تحول جامعه مؤثر بودن، پویا و متحرك بودن، كنش گرایی، درك زمان-مكان و جهت تغییر و تحول، انعطاف پذیری، خردگرایی، نگاه به آینده داشتن و بالاخره طالب حقوق اساسی و مدنی بودن و در مقابل این صات را جمعیت های در حاشیه دارا هستند.
💢سیر عمومی و پویش تاریخی بشر سیر از حاشیه به متن است. تنها حوادثی نظیر جنگ ، زلزله یا انقراض یك تمدن است كه سیر تكاملی و گسترش روابط متن و حاشیه را وارونه میسازد. جمعیتهای حاشیه به سوی متن سرازیر می شوند. خارج شدن از حاشیه و پیوستن به متن ، حركت عمومی بشر است.
💢امروز در ایران شاهد نسلی از فرهیختگان سیاسی و فرهنگی است كه كثرت آن هر پژوهشگر مسائل روشنفكری را در شگفتی خواهد برد. جمع نیروهای محركه فكری این نسل با هیچ دوره از تاریخ ایران و با هیچ كشوری قابل مقایسه نیست. نسل جوان نیز با گسترش شبکههای اجتماعی در حال خانه تکانی است. گستره شبکههای اجتماعی به روستاها راه پیدا کرده است. از این نظر اتفاق بزرگ دیگری در حال رخ دادن است. این اتفاق به مثابه یک انقلاب بزرگ در روند گسترش متن در حاشیه است. بدینترتیب گسترش متن در حاشیه ضرورتاً دیگر با شهرسازی و ادغام جغرافیایی متن در حاشیه صورت نمیگیرد، بلکه این شبکههای اجتماعی هستند که با رشد روزافزون آگاهیها، حاشیههای جغرافیایی را با سزارین تلگرامی به متن پیوند میدهند.
💢بنا به منطق قدرت، برای حضور در متن باید از ویژگیهای فرهنگی و فكری متن پیروی كرد. لیكن بنا به منطق آزادی ، باید در نوبه نو كردن و خلق اندیشههایی پرداخت كه با مناسبتهای زندگی متن گرا سازگار باشد. تنها پیروی از الگوها ی فكری و فرهنگی ملل مغرب زمین نیستند كه حضور ما را در متن فرا میخوانند. به عكس این الگوها با تشدید نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی ، بخشی از جمعیت متن نشین را به حاشیه میرانند. این دیدگاه كه ، تاریخ تكامل ملتها سرانجام به غرب پیوند می خورد، اگر نگوییم كه در نتیجه تسلط كانونهای بیخرد سرمایهداری بر بخش دیگری از جهان بوجود آمده است ، اما به جرأت میتوان مدعی شد كه این دیدگاه در نتیجه روابط از خود بیگانه علوم غربی با انسان دوران مدرن بدست آمده است.
❌خطای بزرگ اصلاح¬طلبان این بود كه قابلیتهای تاریخی و رفتارهای معطوف به هدفی را كه طرفداران تفكر حاشیه نشینی در سر داشتند، نتوانستند درك كنند. ❌اما خطای محافظه¬كاران از این هم بیشتر است. آنها با عدم درك روابط متن و حاشیه و عدم درك شرایط عمومی تحول و تكامل جامعه امروز ایران و جهان، دست به انتخاب خطرناكی زدند. آنها تصور میكنند كه با حذف اصلاح طلبان از حكومت و تصرف بلامانع نهادهای قدرت، میتوانند به بقای خویش ادامه دهند. آنها نمیدانند كه وجود اصلاح طلبان در حاكمیت در سود بقای آنان بود. اگرچه به لحاظ منطق قدرت درست همانی بود كه محافظه¬كاران كردند. زیرا حاكمیت موجود و مستقر با وضعیت گذشته قابل دوام نبود. زیرا تضاد اصلاح طلبان و محافظه¬كاران از وجود یك نظام دو سیستمی و متناقض نما– پارادوكسیكال- خبر میداد، كه چنین وضعیتی خود به خود مولد بحرانهای پی در پی بود. لیكن این كارِ «درست به لحاظ منطق قدرت»، نه به لحاظ منطق آزادی در ذات خود مولد بحرانهای عظیمی است كه پی در پی خواهد آمد. زیرا «این كار درست» از راه نادرستترین و ناصوابترین شیوههای كسب قدرت اتخاذ شد. 💢درس مهم برای محاظه کاران: اولا)با حذف اصلاح طلبان بحران خاتمه نیافته است. بحران ناشی از فشار روابط متن و حاشیه، وضعیت دائمی از بحرانها را ارائه میدهد كه سرخوشی محافظه¬كاران را در نیمه راه به ناخوشی برمی¬گرداند. ثانیا) تحول فرهنگ و اندیشه و تركیب جمعیتی جامعه روز به روز دورنمایی تیرهتر از وضعیت خوش بینانهای كه امروز برای محافظه كاران ترسیم كردیم، ترسیم خواهد كرد. تركیب جمعیتی رای¬دهندگان تصدیق این حقیقت بزرگ است كه جمع كم شمار محافظه¬كاران با گسترش روزافزون فرهنگ و اندیشههای متن گرایی، به تدریج روندی روبه نقصان و كاهش را طی می¬کنند.
ادامه مطلب |
|
سهشنبه 29 فروردین 1396 |
نظرات(0) |
|
|
عید را با خواندن فلسفه آغاز کنیم |
اگر ميدانستیم که چه چیزی عامل جنگ، و چه چیزی رافع جنگ است، امروز نه جنگی در میان بود و نه خونی از آدمیان بر زمین ميریخت. اگر ميدانستیم که چه چیزی عامل کینه و نفرت میان آدمیان ميشد، و چه چیزی رافع آنها، امروز دلهای ما به جای کینه و نفرت مالامال از عشق و محبت ميشد. اگر ميدانستیم که چه چیزی عامل فقر و نکبت بشری است و چه چیزی رافع آنهاست، امروز فقری بر زمین نميماند و نکبت از چهره بشریت رنگ ميباخت. اگر ميدانستیم که چه چیزی عامل رنج و محنت آدمیان است، و چه چیزی رافع آنهاست، امروز شادی بر لبهای ما حلقه ميزد و رنج از حدقه چشمان ما رخت ميبست. جنگ، نفرت، فقر و رنج حاصل بلاهت و حماقتی است که در اعماق ذهنهای ما پناهگاه ابدی جسته، و ما را در ابدیت خود به زندانی جهالت و بیمسئولیتی فرو برده است.
ادامه مطلب |
|
یکشنبه 29 اسفند 1395 |
نظرات(0) |
|
|
پیامی به همکارن پارس جنوبی به مناسبت بازنشستگی |
خانمها و آقایان، دوستان عزیز، کارمندان و کارگران زحمتکش خیلی متأسفم که امروز در جمع شما نیستم تا پیام خداحافظی را با شما از نزدیک در میان بگذارم. خیلی متأسفم که امروز در جمع شما نیستم تا پاسخ اعتمادها و دوستیهای شما را از نزدیک تقدیم کنم. در اینجا لازم میدانم اشارهای به این حقیقت داشته باشم، که عدم حضور این دوست و همکار شما در این مراسم، صرفن یک انتخاب بود. انتخابی میان آنچه فضیلت و استقلال انسان اقتضاء میکرد، با آنچه که تهدید کننده فضیلت و استقلال انسان بود. بیتردید در یک نظام ماشینی و بیروح، چنین انتخابی آسان نبود. این همکار شما از همان آغازی که به استخدام شرکت ملی گاز ایران، به عنوان یکی از بزرگترین بورکراسیهای جهان در آمد، نیک دریافته بود که چگونه این نظام مسخ کننده انسان و تهدید کننده فضیلتِ استقلال انسان است. بیشک سخن در این باب که نظام بورکراسی یا دیوانسالاری تهدید کننده استقلال و فضیلتهای انسانی است، سخن تازهای نیست. بسیاری از جامعه شناسان و نظریه پردازان دانش مدیریت، از جمله بنیانگذار نظریه بوروکراسی در یکصدسال پیش، بورکراسی را قفس آهنین آزادیهای انسان برشماردهاند. گریس آرگریس در زمره این نظرمندان است. او به خوبی شرح داد که چگونه وقتی افراد به استخدام سازمانهای بورکراسی و تکنوکراسیها در میآیند، قوانین نانوشتهای، از جمله نوع سلسله مراتب اقتداری، نوع مناسبات و روابط کار، نوع آموزشها و تربیتها وجود دارند، که به تدریج از افراد میخواهند که به دوران کودکی خودبازگردند و با کودک خود در سازمان زندگی کنند. نه تنها این نظرمندان، بلکه بسیاری از مدیران در آغاز انقلاب با همین رسالت بر کُرسی صدارت نشستند. با این رسالت که فضیلت و آزادی و استقلال انسان را از زیر آوارِ نظام بورکراسی و تکنوکراسی نجات دهند. اما هزار هزار افسوس که این مدیران رفته رفته در نظام بورکراسی چنان هضم و جذب شدند، که خود به مثابه بخشی از این ماشین بورکراسی در استخدام سازمان در آمدند. دیگر هیچ گوشی ضجه و فریاد انسانیت را که زیر آوارهای نظام بیرحم ماشینی، در حال دست و پا زدن بود، نشنید. آنها که در آغاز مدعیان رسالت آزادی و رستگاری انسان بودند، چنان در چمبرهی جبر بورکراسی از خودبیگانه شدند، که خود به آمریت یک نظام جبری بدل شدند. چنان امتیازها و امتیازطلبیها وسوسه انگیز بودند، که همه را به یک کوری و ناشنوایی دستجمعی بدل کرد.
ادامه مطلب |
|
یکشنبه 8 اسفند 1395 |
نظرات(0) |
|
|
دفاع از چپگرایی-قسمت دوم- |
توضیح سوم: قدرت فضا نیست، از میان بردن فضاست ۱- قدرت آن فضایی نیست که فضای تحقق ایدهها باشد. اساساً قدرت فضا نیست، از میان بردن فضاست. اگر تشبیه رولان بَرت را درباره اسطوره در اینجا بکار ببریم، قدرت بسان پرندهای است که گرد هر چیز آنقدر میچرخد تا به محض پیدا کردن یک فضای خالی، در همان نقطه فرود میآید و تمامیت آن فضا را تصرف میکند . قدرت محصول ابهام و تاریکی است. نه تنها این، بلکه قدرت در هر نقطهای که فرود بیاید، تاریکی و ابهام ایجاد میکند. استفاده از مفاهیم کلی، مبهم و دو پهلو، بخشی از زبان شناسی قدرت است . قدرتمداران بزرگ حتی صحبتهای ساده و روزمره و عامیانه خود را قابل تفسیر ارائه میدهند. تنها به این دلیل که امکان کنترل جامعه و کنترل طرفداران مختلف خود را با گرایشهای مختلف، بدست داشته باشند. با این تعاریف، روشنایی ضد قدرت است. به محض تابش نور بر قدرت، قدرت از میان میرود. فضای قدرت انقباضی است، تا جایی که تمام فضاها در یک نقطه درهم فشرده و متمرکز شود. قدرتها بسان سیاهچالهها میمانند. هر چیز که از گرد سیاهچالهها رد شود، در خود جذب و ادغام میکنند. سیاهچالهها آنقدر فشرده، متمرکز و تاریک هستند که هیچ فضایی در آنها وجود ندارد. هر چیز که به درون سیاهچالهها فرو غلطد شود، به قول فیزیکدانها با یک جیغ کیهانی، از هم پاشیده و در قلب سیاهچاله جذب و فشرده و نهایتاً اثر فضا در او ناپدید میشود. این وضع و حال تمام اشکال مختلف قدرت است. قدرت اقتصادی وقتی متمرکز میشود، همه فضاهای اجتماعی و اقتصادی را میبلعد و به نیروی محرکه تخریب بدل میکند. تخریب طبیعت و از بین رفتن فضای طبیعی، نتیجه چنین تمرکزی است. برخلاف تفاسیر رایج، رشد و توسعه در جوامع سرمایهداری ناشی از تمرکز قدرت سرمایه نیست، بلکه ناشی از ایجاد فرصتهای رشد جامعه مدنی است که آزادیهای فردی و اجتماعی در توسعه و خلق علم و تکنیک برای افراد ایجاد میکنند.
ادامه مطلب |
|
شنبه 7 اسفند 1395 |
نظرات(0) |
|
|
دفاع از چپگرایی-قسمت اول- |
*دفاع از چپگرایی دفاع از مارکسیسم، یا کمونیزم نیست. هر چند مارکسیسم و جنبشهای مارکسیستی سراسر جهان حق بزرگی بر گردن چپگرایی دارند. اما این دو و این سه با هم یکی نیستند. سوسیالیزم و سوسیال دموکراسی نیز دو گرایش چپگرایی در جهان هستند، این گرایشها هم لزوماً با مارکسیسم و کمونیزم یکسان نیستند. هم سوسیالیزم و هم چپ و چپگرایی قبل از مارکسیسم وجود داشته و بعد از مارکسیسم هم وجود دارند. سن سیمون، سیسموندی و فوئر باخ از جمله فیلسوفان سوسیالیست قبل از مارکس بودند. مارکس این دسته از فیلسوفان را به دلیل گرایشهای احساسیِ انسانگرایی، اتوپیاگرایی و جستجوی یک جامعه آرمانی بیرون از تحلیلهای علمی، سوسیالیستهای تخیلی مینامید. اندیشه چپ نیز به عنوان اندیشه طرفدار عدالت و طرفدار مردم قبل از مارکس وجود داشته است.
*بسیاری از مارکسیستها به نظریه کمونیستی باور ندارند. مثل فرانسوا لیوتار و یا مثل پیربوردیو. یا بسیاری از مارکسیستهای جدید وجود دارند که دستکم مسئله آنها کمونیسم نیست. به عبارتی، مارکسیسم نسبت به کمونیسم وجه عامتری دارد. همه کمونیستها مارکسیست هستند، اما همه مارکسیستها ضرورتاً دیگر کمونیست نیستند. نسبت سوسیالیزم هم به مارکسیسم به همین ترتیب است. نسبت آنها با یکدیگر مانند مارکسیسم و کمونیسم، نسبت عام به خاص است. همه مارکسیستها سوسیالیست هستند، اما همه سوسیالیستها مارکسیست نیستند.در چهارمین گام سرانجام به اندیشه چپ میرسیم که اسم عامی است که میتواند به تمام گرایشهای سیاسی و اجتماعی که از تمایلات و گرایشهای برابریخواهانه و انتقادی حمایت میکنند، اطلاق شود.
*دولت آن فضایی نیست که فضای امکانی عمل چپگرایی باشد. زیرا همچنانکه در کارهای قبلی توضیح دادهام دولت سازمان یافتهترین شکل قدرت است. با این تعریف، هیچ دولتی در دنیا نه دموکرات است و نه آزادیخواه و نه حقوقمدار . به عکس، بنا به طبیعت و قواعد قدرت، دولتها ماهیتاً ضدآزادی و ضدحقوق هستند. با این وجود باید یک تفاوت اساسی میان دولتهایی که تا حدی حقوق عمومی را به رسمیت میشناسد و آنها که نمیشناسند، قائل شد. اما این تفاوت ناقض تعریف ما از دولت و ناقض نقش و وظیفه دولتها در عمل کردن علیه حقوق افراد و جامعه نیست. این تفاوتها نه به طبیعت دولتها، بلکه به رشد و توسعه جامعه مدنی ربط دارند.
ادامه مطلب |
|
پنجشنبه 5 اسفند 1395 |
نظرات(0) |
|
|
درباره فرادرمانی |
این فردین ها در تمام جهان، زمانی نقش پیدا میکنن که مردم جهان از حقوق و آزادی های خود غفلت میکنن. اگه مردم به حقوق خودشون آگاه باشن نیازی به فردین پیدا نمیکنن. در واقع فردین ها بر شانه جهل و ناآگاهی مردم سوار شده اند. بر شانه ناتوانی جامعه ها سوار شده اند. ما باید آموزش ببینیم که فردین درون خودمان را فعال کنیم. این فردین درون ما چیزی جز حقوق، استعدادها و فضائل ما نیست. فرادرمانی به نظر من از نوع همون فردین های بیرونی است. نوعی خرافات مدرن و لوکس شده است. نوعی جادوگری به سبک مدرن است.
تا زمانی که به فردین متصل هستیم دچار یک شادمانی کاذب هستیم، به محض دور شدن از فردین شادی مان از بین میرود. حالا برای اینکه مطلب روشن تر شود، باید از خود پرسیم که آن فرادرمانگر:
- چقدر در فعال کردن حقوق و آزادی های درون خودت کوشش کرد؟ - چقدر آموزش مستقل بودن و به دیگری عشق ورزیدن را در ما تقویت کرد؟ - چقدر وجود ما را از نفرت و حسد و رقابت و جاه طلبی و چشم و همچشمی که بدترین مرض و آفتهای درونی ماست پاک کرده است؟(که این مرض ها و آفت ها هستند که استعداد کنشگری را در انسان از بین میبرند. رفتار و اندیشه آدمی را به رشته ای از واکنش ها تقلیل میدهند. لذا بدترین مرض واکنش شدن و از دست داد استعداد کنشگری است.) - چقدر وجود ما را از عشق به دیگری و واکنش دیگری نشدن پر کرده است؟ اگر کرده است راه درستی است و اگر نکرده است و چند مرض را جانشین یک مرض کرده است راه غلط و ایده غلطی است.
ادامه مطلب |
|
دوشنبه 1 آذر 1395 |
نظرات(0) |
|
|
ترامپ الگوي عوام زدگي سرمايهداري |
وقتي كه ماركس براساس تئوري انباشت سرمايه سقوط سرمايهداري را پيشبيني ميكرد؛ از پيشبيني جريان عقلاني شدن سرمايهداري غفلت كرد. دليل اين غفلت، غفلت از نظام بوركراسي بود. بوروكراسي همانگونه كه ماكس وبر توضيح ميدهد، جريان عقلاني شدن كسب و كار و در نتيجه عقلاني شدن نظام سرمايهداري بود. در زمان ماركس نظام سرمايهداري تا آن حد به پيچيدگي دست پيدا نكرده بود و یا دستکم نظام اداری و مدیریت به چنان درجهای از پیچیدگی نرسید بود تا از دل آن غول بي شاخ و دمي مثل بوركراسي بيرون بيايد. در واقع سرمايهداري با استفاده از عقلاني كردن كسب و كار و وجود بوروكراسي، به يك نظام خودكنترلي دست پيدا كرد. چنانچه بسیاری از نظرمندان، بورکراسی را نوعی نظام جباریت بدون حضور و وجود هیچ جباری توصیف ميکنند1. ماركس پيشبيني نميكرد كه سرمايهداري براي حفظ خود اولاً كارگران را در نظام توليد مشاركت ميدهد و آنها را در استثمار كردن خود شريك ميگرداند. دوماً فکرش را نميکرد که روزی سرمایهداری، پرولتاریا یا همان کارگران صنعتی را با بورژازي هممصرف كند، تا مرز طبقاتي میان آنها احساس نشود. مشاركت در توليد و هممصرف شدن، نوعي احساس بورژوا شدن ايجاد ميكرد كه خود به خود تضادهاي آشتیناپذیر (تضادهای آنتاگونيستي) را در ميان طبقات زحمتكش از ميان ميبرد. بدينترتيب سرمايهداري براي يك قرن از هر گونه انقلابي مصونيت پيدا كرد. سرمايهداري كار دوم و يا سومي هم كرد كه البته در اينجا طبق نظريههاي ساختارگرايي در خور توجه هستند. این کار ديگر خيلي به اراده و عقلانيت سرمايهداري بستگي نداشت. يعني اينجور نبود كه سرمايهداري با اراده خود و با عقلانيتي كه بكار ميبرد، نظام كنترلي جديدي را برپا ميكند. نظام بوروكراسي يك نظام خودكنترلي بود كه نه به موجب اراده سرمايهداري، بلكه به موجب خود طبيعت كار و سازمان كار پديد آمد. طبيعت كار از يك نوع پيچيدگي در مديريت، در تأمين مالي، در برنامهريزي، در پرداخت حقوق و دستمزد، در محاسبه هزينهها و درآمدها، در تأمين و نگهداشت كالا، در انبارداري و برآورد موجودي كالا، و در دهها مورد ديگري كه به نظام اداري شركتهاي توليدي مربوط ميشود، حکایت ميکند. همه اين پيچيدگيها به شكلگيري يك نظام اداري و سازمان اداري عريض و طويل و پيچيده منجر شد. سازماني كه مانند يك ماشين بيجان اما بسيار متحرك و پويا، بر اراده افراد حكمراني ميكرد. ماكس وبر از اين نوع بوروكراسي به عنوان قفس آهنين ياد ميكرد2. قفسي كه اراده و آزادي فردي را از ميان ميبرد و افراد را به خدمت يك ماشين بيروح در ميآورد....... ................................ گزارشهایی که از اظهارنظرهای مختلف وجود دارد حاکی است که ترامپ تنها عوامزده و عوامفریب نیست، بلکه ترکیبی از عوامزدگی و ابتذال است. اکنون پرسش اینجاست که چرا با وجود مخالفت رهبران برجسته حزب با حضور ترامپ، جامعه آمریکا باید شاهد حضور شخصتی باشند که عوامزدگی و ابتذال را به آشکارا نمایندگی ميکند؟ اسلاوی ژیژک با این عبارت که ترامپ نابترین تجسم تنزل سطح زندگی روزمره است15. تصویر دقیقی از جریان انحطاط و عوامزدگی جامعه سیاسی آمریکایی را بدست ميدهد. اگرچه نتایج نظرسنجی ميگویند که ترامپ پیروز انتخاب نخواهد بود، اما آیا اگر جمعیت مکزیکیها، چینیها، هندیها و سایر مللی که ميتوانند در رأی گیری شرکت کنند، نميبودند باز هم ميتوان گفت ترامپ اکثریت آراء را به خود اختصاص نميداد؟ مسئله مهمی که کمتر مطرح شده و یا دستکم بدان پاسخ داده نشده است، این است که چرا جهان باید امروز شاهد چنین انحطاطی در جامعه سیاسی آمریکایی باشد؟ اگر نخواهیم جامعه آمریکایی را در ظهور چنین ابتذالی از عوامزدگی مقصر بنامیم، جز این نیست که ترامپ را الگوی عوامزده شدن نظام سرمایهداری بشناسیم.
ادامه مطلب |
|
یکشنبه 16 آبان 1395 |
نظرات(0) |
|
|
امتناع از دو قطبی شدن؟ |
احمدی نژاد، یک سیاستمدار و یک چهره دوگانه کمدی/ تراژدیک است که خود به نفی خود ميپردازد. هرگاه نقش کمیک بازی ميکند، تراژدیک از آب در ميآید و هرگاه نقش تراژدیک بازی ميکند، کمیک از آب در ميآید. دولت پاکدستان وی به آلوده ترین دولت تاریخ سیاسی ایران بدل شد. طرح مدیریت جهانی وی یک نمایش کمیک بود که به تراژدی مدیریت در کشور بدل شد. طرح های زود بازده وی در تولید، یک طرح کمیک بود که به تراژدی زودبازده کردن رانت خواری منجر شد. ذوب شدن وی در ولایت به سرکشی و تمرد نسبت به اوامر و نواهی ولایت تبدیل شد. طرح احیاء دولت اسلامی وی به پایان بخشیدن به تئوری تمدن اسلامی تبدیل شد. در یک کلام، در هنگامه کمکشهای سیاسی بعضی اوقات شامه اجتماعی عوام از شامه سیاسی روشنفکران تیزتر نشان ميدهد. بنا به تشخیص عوام، رأی به احمدی نژاد منجر به نابودی رژیم جمهوری اسلامی ميشود. این آن چیزی است که از دید مقام رهبری به دور نمانده است. رهبری نیک ميدانست که جریان تحریم و هو و جنجالهای احمدی نژادی در مجامع بینالمللی، یعنی انسداد راههای قانونی مبادلات اقتصادی و تجاری است. انسداد این راهها معنایی جز اتخاذ سیاستهای قاچاق ، راه اندازی شبکههای کارچاق کنی مانند بابک زنجانی، رونق گرفتن داده و ستدهای چمدانی و انواع فسادهایی خواهد شد، که اینبار نه کشور ميتواند در برابر تهدیدها و دروغها و منجلاب فسادها کمر راست کند و نه نظام ميتواند مشروعیت ذهنی خود را حفظ کند و نه توجیهی برای دفاع از نظم موجود باقی ميگذارد.
ادامه مطلب |
|
شنبه 15 آبان 1395 |
نظرات(0) |
|
|
فيشهاي حقوقي و دروغي كه از پرده بيرون ميافتد |
امروز جامعه شاهد حقوقهای چند ده میلیونی و چند صد میلیونی است. چندین مقالهای که درباب بنیادهای تفکری که منجر به فساد اداری ميشود، دیده نشدند. در آن مقالات نویسندهای که اینجانب باشد، بنا به 33 سال سابقه در بزرگترین سازمانها اداری و صنعتی کشور و بنا به تحصیل در مدیریت و بنا به اینکه یکی از کسانی است که بیشترین کار را در حوزه مطاالعات فرهنگ و سیاست انجام داده است، بیان او باید مرجع شناخته ميشد، اما اصلا دیده نشد و کوششها ميشود که دیده نشود. اکنون خلاصهای از این گزارشها و تحلیلها را خدمت شما تقدیم ميکنم. بارها گفتهام که ایران بهشت سرمایهدارای تبهکار است. زیرا اقتصاد در بدترین دوران تاریخی خود زائده و انگل طبقات سیاسی و حاکم است. طبقات اقتصادی نیز و به ویژه بورژوازی و بورکراتها و تکنوکراتها به دلیل ناامنیها و به دلیل سیستم فاسد جانشین سازی، کاري جز وظيفه انگلی در اقتصاد و در نظام بورکراسی و تکنوکراسی انجام نميدهند. بحث خصوصی سازی و برون سپاری از توهمات و دروغهایی است که دو ندارد، زیرا در ایران طبقات اجتماعی فاقد پایگاهها و جایگاههای مستقل هستند. نوشتهام:
ادامه مطلب |
|
پنجشنبه 10 تیر 1395 |
نظرات(0) |
|
|
مدار بسته عوامزدگي و نخبهگرايي بخش اول |
نخبه کسی است که به لحاظ توانایی از دیگران برتر است. اما نخبهگرایی ایدهای است که تواناییها را وسیله سلطه بر جامعه قرار ميدهد. گفته ميشود نخبگان افراد برگزیده جامعه هستند. حتی در لغت نامهها هم که نگاه ميکنیم، نخبه را معادل برگزیده تعریف کردهاند. اما به نظر ميرسد این اصطلاح غلط و تعریف غلطی از نخبگی است. بخصوص اینکه اصطلاح برگزیدگی در اغلب فرهنگها وسیلهای برای امتیازطلبی است. مثل برگزیدگی یک نژاد، یا برگزیدگی یک قوم و یا برگزیدگی یک رهبری کاریزماتیک. بجای واژه برگزیدگی، به نظر ميرسد بهتر است از واژه برتافتگی استفاده کنیم. نخبگان برگزیده نیستند، برتافتهاند. اما نخبهگرایی، خود را تافته جدا بافته جامعه دانستن است. نظریه نخبهگرایی توسط موسکا و پارتو وارد جامعه شناسی شدند. موسکا جامعه را مرکب از دو گروه حکومت کنندگان که شامل نخبگان هستند، و حکومت شوندگان که شامل بقیه مردم هستند، معرفی میکند. پارتو یکی از برجستهترین جامعه شناسان در نظریه نخبهگرایی است. پارتو نخبه را در فردی معرفی میکند که «بالاترین شاخص امتیاز را در هر فعالیت خاص ورزشی، سیاسی، اقتصادی1» دارا باشد. حق برگزیدگی تنها شایسته مقام خداوند است. مثل برگزیدن انسان به خلافت روی زمین، و یا برگزیدن پیامبران به رسالت پیامبری. این را هم بدین لحاظ ميگویم که امتیازطلبی و برتریطلبی را که شائبه برگزیدگی است، از میان برده باشم. همانگونه که از قول پارتو نقل کردم، نخبهها افراد ممتاز هستند، اما نخبهگرایی امتیازطلبی است. نخبگان امتیاز نخبگی را از کسی بدست نیاوردهاند. هر چند شاخصهای کمّی وجود دارند که حد نخبگی را معین میکنند، و یا امتیازهایی را برای نخبگان مقرر میکنند، اما امتیازطلبی با امتیاز دادن فرق دارند، مانند برتری دادن با برتریطلبی. به عنوان مثال یک فرد نخبه، مثل قهرمان وزنهبرداری را در نظر بگیرید. فرض کنیم قهرمانان وزنهبرداری جهان، وزنههایی معادل 250 یا 300 کیلو گرم را بالای سرشان بلند میکنند. اكنون اگر کسی پیدا شود و 500 کیلو گرم وزن را بالای سرخود بلند کند، کسی نمیتواند به او بگوید تو قهرمان وزنهبرداری جهان هستی و یا نیستی. اگر جامعه و یا هیئت ورزشی او را برمیگزینند، به این دلیل است که او را به عنوان قهرمان وزنهبردای به جامعه معرفی کنند و یا امیتازهای مادی و معنوی که حق اوست، به او اعطاء کنند. و الا اگر هیچکس هم به او نگوید قهرمان، قهرمان وزنهبرداری است.
ادامه مطلب |
|
یکشنبه 6 تیر 1395 |
نظرات(0) |
|
|